۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

خودت‌ را پنهان‌ كن‌ تا ديده‌ شوي

تا زماني که ضمير ناخودآگاهت را متقاعد نکني که انسان موفقي هستي، شکست خواهي خورد.

در وبلاگي به نشاني http://prowin.blogfa.com به نقل از «اسکاول شين» آمده است: دانه‌ كوچك‌ بود و كسي‌ او را نمي‌ديد... سال‌هاي‌ سال‌ گذشته‌ بود و او هنوز همان‌ دانه‌ كوچك‌ بود.

دانه‌ دلش‌ مي‌خواست‌ به‌ چشم‌ بيايد، اما نمي‌دانست‌ چگونه. گاهي‌ سوار باد مي‌شد و از جلوي‌ چشم‌ها مي‌گذشت...

گاهي‌ خودش‌ را روي‌ زمينه روشن‌ برگ‌ها مي‌انداخت‌ و گاهي‌ فرياد مي‌زد و مي‌گفت: من‌ هستم، من‌ اينجا هستم، تماشايم‌ كنيد.

اما هيچ‌كس‌ جز پرنده‌هايي‌ كه‌ قصد خوردنش‌ را داشتند يا حشره‌هايي‌ كه‌ به‌ چشم‌ آذوقه‌ زمستان‌ به‌ او نگاه‌ مي‌كردند، كسي‌ به‌ او توجه‌ نمي‌كرد.

دانه‌ خسته‌ بود از اين‌ زندگي، از اين‌ همه‌ گم‌ بودن‌ و كوچكي‌ خسته‌ بود، يك‌ روز رو به‌ خدا كرد و گفت: نه، اين‌ رسمش‌ نيست. من‌ به‌ چشم‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌آيم. كاش‌ كمي‌ بزرگتر، كمي‌ بزرگتر مرا مي‌آفريدي.

خدا گفت: تو بزرگي، بزرگتر از آنچه‌ فكر مي‌كني. حيف‌ كه‌ هيچ‌ وقت‌ به‌ خودت‌ فرصت‌ بزرگ‌ شدن‌ ندادي. رشد، ماجرايي‌ است‌ كه‌ تو از خودت‌ دريغ‌ كرده‌اي. راستي‌ يادت‌ باشد تا وقتي‌ كه‌ مي‌خواهي‌ به‌ چشم‌ بيايي، ديده‌ نمي‌شوي. خودت‌ را از چشم‌ها پنهان‌ كن‌ تا ديده‌ شوي.

دانه‌ كوچك‌ معني‌ حرف‌هاي‌ خدا را خوب‌ نفهميد، اما رفت‌ زير خاك‌ و خودش‌ را پنهان‌ كرد. رفت‌ تا به‌ حرف‌هاي‌ خدا بيشتر فكر كند.

سال‌ها بعد دانه‌ كوچك‌ سپيداري‌ بلند و باشكوه‌ بود كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌توانست‌ نديده‌اش‌ بگيرد؛ سپيداري‌ كه‌ به‌ چشم‌ همه‌ مي‌آمد ...

تا زماني که ضمير ناخودآگاهت را متقاعد نکني که انسان موفقي هستي، شکست خواهي خورد. اين قانع کردن با تاکيد و تکرار موثر به وجود مي‌آيد.

هیچ نظری موجود نیست: