۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

زندگينامه دكتر احمد فلاح (قسمت ششم)


دكتر و نوازش با بيماران


دكتر عزيز در برخورد به بيمار انقدر رقيق القلب بودكه با اولين ديدار با مريض روح عجز و ناله بيمار تمام وجود او را فرا ميگرفت . انگاه با لحني و اهنگي دلنشين كه مخصوص خودش بود مي فرمود چه شد جانم.اين كلمه جانم به روان بيمار توان مي بخشيد و مي فرمود انشاءا... به زودي خوب مي شوي . خصوصاً با نگاههاي دلنواز پدرانۀ او به كودكان،بيماريشان تخفيف ميافت. وجود گرانقدرش قبل از انكه طبيب باشد شفا بود و قبل از انكه شفا باشد يك پدر بود .اري طبيب ، تا در جان مريض وارد نشود و مريض را از خود نداند موفقيت كامل در معالجه اش نخواهد داشت . او پزشكي بود كه نيمه شب بستر شيرين استراحت را رها ميكرد و رايگان ببالين مريض حا ضر مي شد هم طبابت مي كرد و هم در كنارش مي نشست و دلجوئي مي كرد . وقتي براي بيماري احساس خطر مي كرد چهره نازنينش انقدر بر افروخته مي شد تا رفع خطر را مشاهده نمي نمود جبين مباركش به حالت عادي بر نمي گشت اگر ميديد بيماري اهميت بيماريش را درك نمي كند و سهل انگار است بهر وسيله ممكن خودش اقدام مي كرد ،تا بيمار درمان نمي شد ارام نمي گرفت . گفتني ها در اين مقوله زياد است بگذاريم و بگذريم . بعضي شبها جهت معالجه بيماران چندين دفعه بيدار مي شد به او مي گفتند استراحت كن كه مريض مي شوي مي فرمود اگر بچه هاي شما مريض شوند به دم دروازۀ دكتري برويد دكتر در را به روي شما باز نكند بر شما چه مي گذرد با توجه به نظريۀ پزشكان يكي از بيمري قلبي ناشي از بيداري شبها مي باشد ايشان عاقبت دچار همين درد شده اند و جان خود را نثار كردند.

هیچ نظری موجود نیست: