۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

خاطرات امير اكبرپور از واقعه شش بهمن 60(قسمت دوم)


پس از مراسم تدفين شهيد سيد ناصر ،مراسم روز سوم وهفت ،با شكوه هر چه تمام تر و در خور شان شهيد برگزار شد. بياد دارم كه سيد ناصر در زمان حياتش يك خودروي وانت خريده بود و خيلي وابستگي به اين ماشين داشت به قول معروف زياد به ماشين مي رسيد.يكي از كارهايي كه بر روي ماشين انجام داده بود نصب بوق بنزي(شيپوري) بود و در هر زماني كه به ده نزديك مي شد شروع به بوق زدن مي كرد و چنان شده بود كه تمام اهالي ده مي دونستند كه سيد از شهر برگشته.چند روز از شهادت سيد گذشته بود كه يك روز دمدماي غروب سيد جواد(برادر شهيد) سوار بر ماشين شهيد شده و در مسير ورودي ده اقدام به بوق زدن نمود. اهالي روستا بي اختيار به گمان اينكه سيد ناصر برگشته سراسيمه(با پاي برهنه)بطرف بالايي(ورودي ده)پيش رفتند كه در آنجا ماشين سيد رو ديدند و دوباره خاطرات سيد براي تك تك اهالي زنده شد و همگي شروع به گريه و سوگواري نمودند و ساعتها در آن مكان در كنار ماشين سيد ناصر حضور داشتند.روهش شاد و راهش پر رهرو باد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
خاطرۀ جالبی بود. یادش بخیر.
مرزبان از لندن

ناشناس گفت...

با سلام
امیر جان قسم می خو رم نمی دانی آنهایی که در این واقعه شورشی معرفی شدند کی بودند و هدفشان چه بود تو مفصر نیستی ولی من میدانم حداقل از آنها بد ننویس
رواری از اودنگ بن